خانه را که تحویل گرفتیم گفتیم به به چه خانه ی تمیزی تحویلمان داده مستاجر قبلی .اما تحسینهایمان فقط تا باز کردن آب شیر ظرفشویی آشپزخانه دوام داشت.آب را که باز کردیم کف آشپزخانه را آب برداشت.بله لوله های سینک همه پوسیده و سوراخ بود. بعد آمدیم لباسشویی و ظرفشویی را وصل کنیم دیدیم شیرهای آنها هم خراب است. شیر روشویی دستشویی هم خراب بود و شلنگش از وسط نصف شد و ... این شد که همسر عزیزمان سه روزی فقط آچار به دست زیر یا داخل کابینت ها بود و از بس پیچ پیچانده بود نای حرف زدن نداشت. خانه هم دست نقاش بود تا بلکه رنگ و رویی بگیرد برای یک سال پیش رو .
تمام لحظات سختی که این چندروز گذراندم فقط به یک چیز فکر میکردم و آن هم اینکه خب چه ارزشی دارد برای خانه ای که نهایتا دو سال مستاجر آن خواهی بود اینقدر هزینه و انرژی بگذاری ، آخرش هم باید تحویل صاحبخانه بدهی و بروی.اما بلافاصله به خودم میگفتم خب نمیشود که توی این خرابه زندگی کرد ، باید مشکلاتش را حل کنی لاقل این مدت کوتاه ارامش داشته باشی و این چرخه ی بی نتیجه در ذهن من مدام میچرخید.
یاد خانه ی اجاره ای بزرگترمان افتادم.یاد دنیایی که مال خودت نیست اما صبح تاشب برای آباد کردنش میدویی و زجر میکشی و غصه میخوری و ... اما میدانی که به چشم برهم زدنی موعد تخلیه ی آن میرسد و باید بگذاری و بگذری ، اما نمیتوانی هم کاری نکنی و بنشینی تا وقت رفتن برسد که .
خلاصه پیچیده است اسباب کشی از این خانه به آن خانه .