داشتم از جلوی آینه قدی پذیرایی رد میشدم.توجهم به لباسم جلب شد.یک قدم عقب گذاشتم تا دوباره کامل توی آینه دیده شوم.بلوز آستین بلند سادهی مشکی تنم بود با شلوار ساده سرمهای . یک لحظه گفتم دختر چقدر تیپت زنانه شده و وای که من چقدر میترسم از زنانه جلوه کردن.میترسم از بزرگ جلوه کردن.فکر میکنم خانمها وقتی زنانه میشوند دیگر نمیتوانند دخترانه باشند.دخترانه لباس بپوشند و بچرخند و بگردند و عشق کنند و ...
به خودم گفتم بعد از این خرید لباسهایی در این سبک و سیاق و رنگ ممنوع ! تو هنوز خیلی جوانی برای این سبک پوشش.تو هنوز باید تیشرت قرمز بپوشی با عکس یک خرگوش وسط آن تا هر وقت توی آینه خودت رو میبینی بگویی چطوری بچه.بگویی چطوری بچه و فراموش کنی زندگی چقدر سخت شده است.فراموش کنی گذشت ایام بی خیالی و خوشگذرانیهای بچگی.فراموش کنی که بزرگ شدی و محکوم به ایستادگی هستی ، ایستادگی درمقابل تمام مشکلات و فشارهای زندگی.محکوم به زندگی کردن.
تیشرت خرگوش دار که بپوشی میتوانی موهایت را هم خرگوشی ببندی،میتوانی مثل بچه ها بخندی ،مثل بچهها نق بزنی و مثل بچهها بهانه بگیری،اما لباس آدم بزرگها را که پوشیدی مدام میشنوی که این کارها چیه میکنی،تو دیگه بزرگ شدی ،ولی من بزرگ نشدهام.من در آستانهی 29سالگی فراریم از رسیدن به عدد 30.فوبیای 30ساله شدن را دارم.دلم میخواهد توی روزهایم به عقب بدوم تا دست قافلهی عمر به من نرسد و نکشاندم به 30 سالگی.
به وحید گفتم بریم چند تا تیشرت با رنگهای شاد و طرحهای عروسکی بخریم.من تحمل دیدن تیپ زنانه را ندارم .اوهم این را برایم خرید.هربار خودم را توی این تیشرت میبینم به خودم میگم لبخند بزن دختر :)